دردونه فاطمه خانومدردونه فاطمه خانوم، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 20 روز سن داره
فریماه دردونه من وباباییفریماه دردونه من وبابایی، تا این لحظه: 4 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره

خاطرات دردونه من وباباعلی

علت نام فاطمه

   دخترم فاطمه نامت را فاطمه نهادیم زیرا فاطمه به منزله شاخه ای است که ریشه آن نام خداونداست . خداوند فاطر و آفریننده است و تو آفریده شده خالق عظیمی هستی . این نام را خداوند برای بانوی والامقامی انتخاب کرد که او و فرزندانش و دوستدارانش را ار آتش جهنم دور نگه داشته است .  «خداوند از اسم هاى مبارک خویش , پنج اسم براى پنج نور مقدس برگزید. خداوند اسمش محمود است و براى من اسم محمد را برگزید. علىّ الاعلى نام دیگر خداوند است و براى برادرم نام علىّ را انتخاب کرد. او فاطر و آفریننده است و نام فاطمه را براى دخترم برگزید. او محسن (احسان کننده )است وبراى دو فرزندانم نام هاى حسن و حسین را برگزید». ...
9 مرداد 1394

زایمان

روز 20ماه مبار ک رمضان بود ومن دلم درد گرفته بود بیرون روی داشتم افطار خونه حسن بودیم اونجا به کسی نگفتیم من درد دارم به بهانه کار بابا علی رفتیم بیمارستا وساعت 11 شب بستری شدم تا ساعت 6صبح فقط درد کشیدم چه درد بدی ساعت 6.30امدن وکیسه ابم پاره کردن وگفتن نیم ساعت دیگه بغلمی اما.............. دکتر اومد وگفت من اصلا نمیتونم طبیعی زایمان کنم وسزارین شدم ساعت 9 صبح تو اومدی بغلم وهمه دردهام یادم رفت روز 21 ماه مبار ک رمضان تو امدی وخدا خواست که دخترم باشی خداراشکر از گریه های خودم وبابا هیچی نمیگم وزنت 2640بودچون دندون کوچولو داشتی کل وزنت دندون گرفته بود من نذر کردم دندون نباشه انشاا... امروز بردیمت مرکز بهداشت شدی 3050خدارا هزاران مرت...
31 تير 1394

ماه نهم بارداری

سلام هندونه مامان خوبی نازگلم خانومم  رفتیم تو ماه 9 فقط یکماه دیگه صبرکنی میای بغلم اخ چقدر دلم میخواد زودتر بگذره وزود بیای مامانی اون تو چکارمیکنی شکمم هی میاد اینور هی میره اون ور بابایی میگه بچم داره کارمیکنه الهی مامان فدات بشه عاشق حرکاتتم خودت که ندیدم پلاکتم رفت بالا شد110من وباباعلی بذر شبدر خریدیم کاشتیم ومن خوردم اگه بدونی چقدر تلخ بود اما بخاطر تو حاضرم زهر بخورم تو سالم باشی رفتم دکتر تو عرض یکماه یک کیلو چاق شدم خانوم دکترگفت باید دوهفته یک کیلو چاق بشم مامانی بعد ببین چی میشمممممممممممممممم شب نیمه شعبان نزدیک سال دیگه پیش ما وبابایی ومیریم بیرون امسال برای مهرسانا دخترعمو اسماعیل جشن ده روزگی گرفتن من ...
11 خرداد 1394

جیگر من

سلام خوشگل مامان خوبی خوش میگذره جات خوبه تنگ که نیست  مامانی  چندتا خبر یکی اینکه رفتم سونو گرافی هفته 31و3روز بابایی هم اومد داخل انقدر ذوق کرده بود دکی هم همه جات نشون میداد دستت انگشتتت لبت پاهای کوچولوت بابایی هم میگفت صورت دخملم گرد دکی هم میخندید بعد پرسیدیم وزنت چقدر گفت 1830ماشاا... دخترم هزار ماشاا... من فکر میکردم یک کیلو باشی بخور مامانی بخور چاق بشی  خبر بعدی دخمل عمو اسماعیل به دنیا اومد مهرسانا خانوم اخی وقتی دیدمش بیشتر دلم برات تنگ شد عزیزکم من وبابایی همش راجع به تو حرف زدیم نه دختر عمو  جیگرم منتظریم صحیح وسالم بیای بغلمون بوسسسسسسسسسسسسسسس راستی مامانی پلاکت خونم اومده پایین ایندفعه 100...
3 خرداد 1394

اولین نوار قلب نی نی

سلام به پاكترين فرشته ي روي زمين    عزيز دلم الان ديگه 8 ماهه شدي وكلي براي منو بابا دلبري ميكني همه اش تكون ميخوري لگد ميزني واي كه چقدر عاشق اين تكون خوردنت هستم  كارم شده اين به شكمم نگاه كنم اخه  وقتي تكون ميخوري از رو شكمم قشنگ معلومه  خدارو هزار بار شكر نازنييم  منو  بابايي براي اومدنت ثانيه هارو ميشماريم مخصوصا بابا خيلي بي قراري ميكنه ميگه اگه دخمل ناناسم به دنيا بياد ديگه سركار نميرم و همه اش نگاش ميكنم  خانومي خوشكلم اين مدت همه اش درگير اماده كردن وسايل هات بودم وخودممم               ...
16 ارديبهشت 1394

هفته 31بارداری

سلام دخترم . سلام پاره تنم. سلام امید زندگیم. خوبی عزیزم؟! روزا میگذرن و تو بزرگ و بزرگ تر میشی. امروز وارد 31 هفتگی شدی. هشت  ماهگی ات مبارک عزیز دل مامان.  خیلی لوس شدی بعضی وقتها اصلا تکون نمیخوری یا انقدر خودت سفت میکنی که مامان میترسه سیسمونیت خریده بودم مامان زهرا وبابا محمد برات لباس وعروسک اینا خریدن واوردن دستشون درد نکنه خاله مریمم برات یک عالمه عروسک خریده من وبابا علی قراربود برات اصلا عروسک نخریم اما نشدددددددد  دلم برای دیدنت تنگه دیشب رفتیم امامزاده برای تو ونی نی زن عمو دعا کردم تو هم دعا کن خوشگل ناناس من ...
13 ارديبهشت 1394