اولین تکون
سلام عزيز دل ماماني ببخش خيلي دير اپ ميكنم فدات بشم بخدا اين مدت خيلي گرفتار بودم ميخوام خاطرات اين چند وقت رو برات بنويسم +يه خاطر قشنگ ديگه كه براي هميشه تو ذهن من وبابايي جاودانه شد خوب اول خاطره قشنگ عزيزدلم ماماني برات بگه كه هميشه دكترها ميگن ني ني 4ماه ونيم شد بايد تكونهاش رو احساس كني من وبابايي هم كه لحظه شماري ميكردم 4 ماه ونيمم بشه البته گاهي يه چيزي رو احساس ميكردم ولي اينقدر كوتاه بود كه باورم نميشد مثل يه لرزش كوچولو اونشب دقيقا ساعت 08:35دقيقه من وبابايي كنارهم تلوزيون نگاه ميكرديم كه بابايي دستشو رو شكمم گذاشت گفت راستي چرا ...
نویسنده :
مامان خدیجه
10:32