دردونه فاطمه خانومدردونه فاطمه خانوم، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره
فریماه دردونه من وباباییفریماه دردونه من وبابایی، تا این لحظه: 4 سال و 4 ماه و 13 روز سن داره

خاطرات دردونه من وباباعلی

زایمان

1394/4/31 10:37
نویسنده : مامان خدیجه
154 بازدید
اشتراک گذاری

روز 20ماه مبار ک رمضان بود ومن دلم درد گرفته بود بیرون روی داشتم افطار خونه حسن بودیم اونجا به کسی نگفتیم من درد دارم به بهانه کار بابا علی رفتیم بیمارستا وساعت 11 شب بستری شدم تا ساعت 6صبح فقط درد کشیدم چه درد بدی ساعت 6.30امدن وکیسه ابم پاره کردن وگفتن نیم ساعت دیگه بغلمی اما..............

دکتر اومد وگفت من اصلا نمیتونم طبیعی زایمان کنم وسزارین شدم ساعت 9 صبح تو اومدی بغلم وهمه دردهام یادم رفت روز 21 ماه مبار ک رمضان تو امدی وخدا خواست که دخترم باشی خداراشکر از گریه های خودم وبابا هیچی نمیگم

وزنت 2640بودچون دندون کوچولو داشتی کل وزنت دندون گرفته بود من نذر کردم دندون نباشه انشاا...

امروز بردیمت مرکز بهداشت شدی 3050خدارا هزاران مرتبه شکر راستی منم خیلی لاغر شدم قرار تو چاق بشی ومن لاغر عکسات توی دوربی به محض اینکه ریختم روی کامپیوتر برات میزارم بوسسسسسسسسسسسسسسس

پسندها (2)

نظرات (2)

نسیم
31 تیر 94 12:28
مبارکه عزیزم. قدمش خیر باشه ایشالا. از طرف من هم ببوسش. من از زایمان طبیعی متنفرم. خیلی کم پیش میاد کسی ازش راضی باشه! التماس دعا
roya
9 مرداد 94 17:10
بهتون تبریک میگم..انشاله که همیشه سالم باشه