دوماهگی خانوم طلا
سلام گلگم خانومم خوشگلم دختر چشم خاکستری مامان
چهارشنبه رفتیم واکسن دوماهگیت زدیم وای چه واکسنی همش استرس بود من شبش انقدر استرس داشتم که به قول بابا علی به تو هم سرایت کرده بود وخوابت نمیبرد باورت میشه انقدر گریه میکردی که من شلوارم پشت رو پوشیده بودم که ببریمت بیرون بردیم تکیه ابوالفضل و سپردمت دست خود اقا بعد اروم شدم تو هم اروم شدی وخوابیدی بعد از واکسن رفتیم چشمه علی که تو درد نکشی اومدیم وتو دو ساعت گریه کردی خداراشکر تب نکردی
عکست الان میزارم ببینی بزرگ شدی فدای تو
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی