دردونه فاطمه خانومدردونه فاطمه خانوم، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 24 روز سن داره
فریماه دردونه من وباباییفریماه دردونه من وبابایی، تا این لحظه: 4 سال و 4 ماه و 8 روز سن داره

خاطرات دردونه من وباباعلی

بدون عنوان

مجتمع تجاری ارمان مشهد   فاطمه وحرم واشنایان غریبه فاطمه وخواب فاطمه وصبرادوست مهدکودک فاطمه ومهان ها فاطمه وبهار         ...
7 ارديبهشت 1395

بدون عنوان

  قدمگاه ساعت10شب 29اسفند94 فدای ذوق کردنت امامزاده یاسر وناصر فاطمه وخواب ناز درچادر اردوگاه سپاه مشهد فاطمه وبابایی ومورچه های که دارن سفره هفت سین میبرند بابایی برای مامان شکلک دراورده    ...
7 ارديبهشت 1395

برای دخترکم

چشمانم را میبندم و به گذشته بر میگردم،...  انگار همین دیروز بود که در حیاط خانه قدیمی پدرم شیطنت میکردم. انگار همین دیروز بود که با سهیلا و مینا بازی میکردیم. بازی های کودکانه، قهر و آشتی های کودکانه. انگار صدای پاهایم که زیر درخت گردوی کنار حیاط میدویدم هنوز در گوشم است. انگار عطر گل سرخ کنار باغچه که در روزهای کودکیم با آن حرف میزدم هنوز به مشام میرسد.... چقدر زود بزرگ میشویم.... چقدر زود زندگی با همه دغدغه هایش ما را به کام میکشد و از دنیای زیبای کودکی فاصله میگیریم... پس،  فردا زیاد دور نیست.... فردایی که دخترکم قد میکشد.... فردایی که او به همراه تمام آمال و آرزوهایش بزرگ میشود....
7 ارديبهشت 1395

آرزویم

آرزویم برایت این است:   درمیان مردمی که می دوند برای زنده بودن,   آرام قدم برداری برای زندگی کردن ...
5 ارديبهشت 1395

بدون عنوان

سلام خانم کوچولوی خوشگل من. شاید الان که اینا رو میخونی خیلی هم کوچولو نباشی!! ولی برای من تو همیشه یه خانم کوچولوی ناز و دوست داشتنی هستی. یه خانم کوچولو که با تک تک سلولهام عاشقشم. الان تو بعد از یه سلسله نق نق های طولانی آروم خوابیدی. مثل یه فرشته ناز و معصوم. نمیدونم وقتی میخوابی همه شیطنت ها و شرارت هات کجا میره!!!! کوچولوی نازم اگه گاهی عصبانی میشم و سرت داد میزنم منو ببخش. اگه گاهی صبرم تموم میشه و باهات بداخلاقی میکنم منو ببخش. میخوام بدونی که من عاشقتم. عاشق فاطمه گلم. با تموم خصوصیاتی که داره. دختر کوچولوی شیطون و کم رو لووووس مامان. فدات بشم که انقدره لوسی. با کوچکترین اخمی لبهای خوشگلت رو بر میچینی و میزنی زیر گریه. آخه ...
22 فروردين 1395

بدون عنوان

سلام دخترگلم خانومم خیلی وقت چیزی برات ننوشتم بخاطر شیطونی خودت  الان نه ماه هستی ومامان برگشته سرکار صبحها خواب خوابی با کریرمیبرمت مهددلم میسوزه برات اما چاره ای نیست تا ساعت 3سرکارم خوشگلم جدیدا باگرفتن مبل میتونی راه بری خیلی اهسته وکم از پله اشپزخانه که دیگه اصلا نمیترسی راحت رفت وامد میکنی از6ماهگی سینه خیز تبدیل شد به چهاردست وپا یه دونه دنودون دراوردی ودیگه هیچی جدیدا نمیزاری دستات موقع خواب ببندم حرف زدن تو ددر بابا تقل تقل مام دس خلاصه شده  برای سال تحویل رفتیم مشهد شمادر3ماهگی هم اومده بودی پابوس اقا بابابایی خیلی جاهای قشنگی رفتیم که عروسکم بیشتر خوابه عکسات بعدا میزارم ببین وقضاوت کن  ...
21 فروردين 1395