دردونه فاطمه خانومدردونه فاطمه خانوم، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 24 روز سن داره
فریماه دردونه من وباباییفریماه دردونه من وبابایی، تا این لحظه: 4 سال و 4 ماه و 8 روز سن داره

خاطرات دردونه من وباباعلی

خدایاشکرت نی نی مادخمله

1393/11/29 11:23
نویسنده : مامان خدیجه
147 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دخملي خوشكلم 

 

خيلي دوست داشتم اين خبر خوش رو زودتر برات بنويسم  

ولي اين 3 روز مدام مهمون داشتيم كوچولوي شيرينم

خوب  عزيزم براي سومين بار رفتم سونو گرافي نميدوني 

چه شوقي داشتم من وبابايي لحظه شماري ميكرديم

تا شنبه بياد يعني 93/1118ا

دكترم شكر خدا همه چيز خوب بود صداي قلب كوچولوت رو برامشکلک های محدثه

گذاشت كلي كيف كردم قربون اون قلب كوچولوت بشم من

بعدش به دكترم گفتم ميخوام برم سونو بدم تا از حال ني نيم باخبر بشم 

و براي جنسيتش هم مطمئن بشم

 دكي هم برام سونو نوشت بعد بابا رفت برام نوبت گرفت قرار شد ساعت 8شب

نوبتمون بشه منم 

خلاصه ساعت 8 با بابايي رفتيم و كلي منتظر شديم تا نوبتمون شديعني ساعت 9

نميدونم چرا دير فرستادمون تو ؟!!

بابايي رفت که برامون فتیر بگیریه نوع نون بعدا میخوری انشاا.. که من صدازدن رفتم داخل  

 اون لحظه فقط دعا ميكردم سالم باشي و همه چيز مرتب باشه عزيزم

 

دكي كارش رو شروع كرد بعد گفت ني ني دخمله سالمه وهمهشکلک های محدثه

چيز مرتبه اون لحظه داشتم از خوشحالي ميمردم 

راستی کف پات دیدم کوچولوی من  خداروشكر كردم 

بعد كه اومديم بيرون بابايي اومده بود منم اذیتش کردم وبهش نمیگفتم توچی اونم میگفت فقط سالم باشه بهش گفتم دخملی کلی ذوق کرد وگفت گفت به مناسبت

اينكه ني نيمون سالمه و خدايه دختر ناز بهمون داده امشب

شام ميريم رستوارن و يه جشن 3نفره ميگيرم

باهم رفتيم شام خورديم كلي خوش گذشت منو بابا از خوشحالي رو زمين بند نبوديم 

عزيزم حالا ديگه مطمئن شدم دختري خيلي خوشحالم خدارو شكرمواظب خودت باش مامانی من

پسندها (2)

نظرات (6)

ارمغان بهشت
29 بهمن 93 12:03
وای عزیزم مبارکههههههههههههه من خیلی دخمل دوس دارمممم ان شاء الله سالم و صالح
عمه نرگس
30 بهمن 93 17:05
وقتی یه دونه عمه بیشتر نباشه بایدم برادرزاده هاش همه بشن دختر تا عمه تنها نمونه مگه نه عمه جون
مامان مبینا
5 اسفند 93 0:04
rozhina
5 اسفند 93 19:08
مبارکهههههههههههههههه عزیزم. دخمل خیلی خیلی خوبه
yas
24 فروردین 94 10:58
مبارررررررررررركه .
سپیده
26 فروردین 94 11:56
سلام مامان خدیجه جونی خیلی خاطره دلچسبی بود واقعا زیباست وبلاگت حرف نداره گلی