دردونه فاطمه خانومدردونه فاطمه خانوم، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره
فریماه دردونه من وباباییفریماه دردونه من وبابایی، تا این لحظه: 4 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره

خاطرات دردونه من وباباعلی

ماه نهم بارداری

سلام هندونه مامان خوبی نازگلم خانومم  رفتیم تو ماه 9 فقط یکماه دیگه صبرکنی میای بغلم اخ چقدر دلم میخواد زودتر بگذره وزود بیای مامانی اون تو چکارمیکنی شکمم هی میاد اینور هی میره اون ور بابایی میگه بچم داره کارمیکنه الهی مامان فدات بشه عاشق حرکاتتم خودت که ندیدم پلاکتم رفت بالا شد110من وباباعلی بذر شبدر خریدیم کاشتیم ومن خوردم اگه بدونی چقدر تلخ بود اما بخاطر تو حاضرم زهر بخورم تو سالم باشی رفتم دکتر تو عرض یکماه یک کیلو چاق شدم خانوم دکترگفت باید دوهفته یک کیلو چاق بشم مامانی بعد ببین چی میشمممممممممممممممم شب نیمه شعبان نزدیک سال دیگه پیش ما وبابایی ومیریم بیرون امسال برای مهرسانا دخترعمو اسماعیل جشن ده روزگی گرفتن من ...
11 خرداد 1394

جیگر من

سلام خوشگل مامان خوبی خوش میگذره جات خوبه تنگ که نیست  مامانی  چندتا خبر یکی اینکه رفتم سونو گرافی هفته 31و3روز بابایی هم اومد داخل انقدر ذوق کرده بود دکی هم همه جات نشون میداد دستت انگشتتت لبت پاهای کوچولوت بابایی هم میگفت صورت دخملم گرد دکی هم میخندید بعد پرسیدیم وزنت چقدر گفت 1830ماشاا... دخترم هزار ماشاا... من فکر میکردم یک کیلو باشی بخور مامانی بخور چاق بشی  خبر بعدی دخمل عمو اسماعیل به دنیا اومد مهرسانا خانوم اخی وقتی دیدمش بیشتر دلم برات تنگ شد عزیزکم من وبابایی همش راجع به تو حرف زدیم نه دختر عمو  جیگرم منتظریم صحیح وسالم بیای بغلمون بوسسسسسسسسسسسسسسس راستی مامانی پلاکت خونم اومده پایین ایندفعه 100...
3 خرداد 1394

اولین نوار قلب نی نی

سلام به پاكترين فرشته ي روي زمين    عزيز دلم الان ديگه 8 ماهه شدي وكلي براي منو بابا دلبري ميكني همه اش تكون ميخوري لگد ميزني واي كه چقدر عاشق اين تكون خوردنت هستم  كارم شده اين به شكمم نگاه كنم اخه  وقتي تكون ميخوري از رو شكمم قشنگ معلومه  خدارو هزار بار شكر نازنييم  منو  بابايي براي اومدنت ثانيه هارو ميشماريم مخصوصا بابا خيلي بي قراري ميكنه ميگه اگه دخمل ناناسم به دنيا بياد ديگه سركار نميرم و همه اش نگاش ميكنم  خانومي خوشكلم اين مدت همه اش درگير اماده كردن وسايل هات بودم وخودممم               ...
16 ارديبهشت 1394

هفته 31بارداری

سلام دخترم . سلام پاره تنم. سلام امید زندگیم. خوبی عزیزم؟! روزا میگذرن و تو بزرگ و بزرگ تر میشی. امروز وارد 31 هفتگی شدی. هشت  ماهگی ات مبارک عزیز دل مامان.  خیلی لوس شدی بعضی وقتها اصلا تکون نمیخوری یا انقدر خودت سفت میکنی که مامان میترسه سیسمونیت خریده بودم مامان زهرا وبابا محمد برات لباس وعروسک اینا خریدن واوردن دستشون درد نکنه خاله مریمم برات یک عالمه عروسک خریده من وبابا علی قراربود برات اصلا عروسک نخریم اما نشدددددددد  دلم برای دیدنت تنگه دیشب رفتیم امامزاده برای تو ونی نی زن عمو دعا کردم تو هم دعا کن خوشگل ناناس من ...
13 ارديبهشت 1394

هفته 29بارداری

سلام خوشگل مامان عسل مامان   نانازم این روزها استرس ریادی دارم رفتم ازمایش قند خون دادم خودم فکرمیکنم یه خورده بالا  اما بابا علی میگه عادیه هنوز نبردم دکتر ببینه شما خانوم خوشگله هم هی نازمیکنی وکم تکون میخوری یک شب من وباباعلی تا ساعت 2.45دقیقه بامداد بیدار بودیم که شما تکون به خودت بدی شیرینی خوردم غذا خوردم اما انگار نه انگار گریه ام گرفته بود که خوابم برد صبح با ضربه لگدت بیدارشدم مامانی انقدر اذیت نکن خودت که میدونی مامان وبابا صبح زود باید برند سرکار افرین نازدونه من  این شبها همش میترسم بند ناف... ولش کن اصلا نمیگم  مواظب خودت باش خوب رشد کن من وباباعلی بیصبرانه منتظریم بغلت کنیم تو تیرماه من یک گا...
29 فروردين 1394

لگدبه شکم مامان

  تنها کسیکه وقتی شکمش را لگد می زدم و ازشدت شوق می خندید مادرم بود   دخترم عاشق لگد زدنهاتم لگد بزن که تنها نشانه ی بودنی   ...
17 فروردين 1394

بدون عنوان

سلام جوجه كوچولوي پر طلايي مامان    اين روزا حسابي شيطون شدي و هر روز بيشتر تكون ميخوري   گاهي اينقدر شيطوني ميكني كه يهو مامان ميترسه  بابا خيلي ذوق ميكنه ميگه هروقت تكون خورد زود بگو منم دستم  رو بذارم رو شكمت ببينم دخمل ناناس مون داره چكار ميكنه ؟!   عزيزم اين سايت رو امروز پيدا كردم خيلي جالب و سرگرم كننده است عكس خودم وبابايي رو اپلود كردم در اخر نشون ميده ني نيمون چه شكليه خوب منم اينكارو كردم   اينم عكسي كه بهم داد واي قربونت برم يعني اين شكلي هستي عسيسم خوشكل مامان  خي   راستي اينم ادرس سايتش شايد كسي دوست داشته باشه ...
17 فروردين 1394

اولین تکون

سلام عزيز دل ماماني   ببخش خيلي دير اپ ميكنم فدات بشم بخدا اين مدت خيلي گرفتار بودم  ميخوام خاطرات اين چند وقت رو برات بنويسم +يه خاطر قشنگ ديگه كه براي هميشه تو ذهن من  وبابايي جاودانه شد  خوب اول خاطره قشنگ   عزيزدلم ماماني برات بگه كه هميشه دكترها ميگن ني ني 4ماه ونيم شد بايد تكونهاش رو احساس كني من وبابايي هم كه لحظه شماري ميكردم 4 ماه ونيمم بشه  البته گاهي يه چيزي رو احساس ميكردم ولي اينقدر كوتاه بود كه باورم نميشد مثل يه لرزش كوچولو اونشب دقيقا ساعت 08:35دقيقه من وبابايي كنارهم تلوزيون نگاه ميكرديم  كه بابايي  دستشو رو شكمم گذاشت گفت راستي چرا  ...
23 اسفند 1393

حدیث قدسی

خداوند میفرمايد : ای فرزند آدم تو را در شکم مادرت قرار دادم و صورتت را پوشاندم تااینکه از رحم متنفرنگردی صورتت رابه سمت پشت مادرت قراردادم تا بوی غذا و معده تو را نيازارد ! برایت متکا درسمت راست و چپ قراردادم که در راست کبد و در سمت چپ طحال  ميباشد تا بيارامی . بر تو در شکم مادرنشست وبرخاست را آموزش دادم . غير از من را توانايی چنین کاری هست؟ وقتی مدت حمل به پایان رسيد ومراحل آفرينشت تکمیل گرديد، برفرشته مامور بر  ارحام امرکردم که تورا از رحم خارج و با نرمش بالهایش به دنيا وارد کند . دندانی که چیزی راريز کند نداشتی ! دستی که بگيرد و قبض کند...
16 اسفند 1393

هفته 22

سلام به دخمل ناناز خودم خوبي گل من قربون اون دست و پاي كوچولوت برم كه لگد زدنات زياد شده و من به وضوح حسش ميكنم الانم كه دارم اين مطلب رو مينويسم فكر كنم تازه از خواب ناز بيدار شدي و تكوني به خودت دادي در ضمن خيلي لوس و بابايي هستي همين كه صداي بابات رو ميشنوي فورا تكوني به خودت ميدي الهي من قربونت برم ميخوام از اتفاقات اخير بگم برات رفتم دکتر دکتروزنم کرد وگفت یک کیلو ونیم وزنم کم شده من گفتم اخه شکمم بزرگ شده واونم بامهربونی گفت بچه درحال رشد وازبدن تو تغذیه میکنه وتو را به یک کرم تشبیه کرد منم ناراحت شدم عیب نداره مامانی فدات بشه تو بخور بزرگ شو صدای   شنیدم بهترین اهنگ دنیا...
9 اسفند 1393